بالاخره راه رفتی
پسرکم بعد از کلی انتظار بالاخره در سن یک سال و نه روزگی چند قدم برداشتی.
هورااااااااااا
البته نمیتونی بدون کمک سر پا وایسی ولی چند قدم بدون کمک برمیداری.
من و بابایی روبروی هم میشینیم و شما هی این وسط راه میری.وقتی هم که خسته میشیم جیغ
میکشی که بازی رو ادامه بدیم.
خیلی دوست داری راه بری.انگشتت رو میزاری کف دست مامانی و با هم شروع میکنیم به راه رفتن
مامانی کمر درد میگیره و خسته میشه ولی پسری تازه سر کیف اومده و دوست داره ادامه بده.
الان هشت تا دندون داری.چهار تا پایین و چهار تا بالا.وقتی میخندی دندونای بالایی کاملا دیده
میشن.
راحت از مبل بالا میری و بعد از یکی دو بار افتادن یاد گرفتی چطور پایین بیای.
با پریز تلفن شدیدا مشکل داری.هر وقت ببینی که سیم تلفن به پریز وصله فورا فورا اونو میکشی
بعدم سعی میکنی دوشاخه رو به پریز بزنی.
چراغ و پنکه و ساعت و آینه رو میشناسی.وقتی ازت سوال میکنیم با انگشتت بهشون اشاره میکنی
و نشون میدی.
وقتی مامان آشپزی میکنه شما حسابی درگیری و در کابینت رو باز میکنی و ظرفا رو بیرون میریزی
و بازی میکنی.سعی میکنی در قابلمه ها رو روشون بزاری.
چند روز پیش ظرف میشستم دیدم صدای خرچ خرچ میاد.یه نیگاه کردم دیدم پسری پایین پای من
نشسته و یه پیاز خام دستشه و با پوست داره میخوره.
دیدن این صحنه همانا و جیغ مامانی همانا