جوجه
دو سه روز پیش برای شروین کوچولو دو تا جوجه خریدیم.یک جوجه زرد و یکی صورتی.
شب خونه مامان جون جوجه هاتو دیدی و کلی ذوق کردی.نگاهشون میکردی و یهو با سرخوشی
میخندیدی.دنبال جوجه ها میکردی و گاهی هم نمیدونم چی میشد که از دستشون فرار میکردی و میاومدی
بغل مامانی.(ترسو نیستی مادر داشتی، بازی میکردی)
دیروز صبح جوجه ها رو گذاشتم توی حیاط خلوت و شما هم که همش سعی میکردی بری اونجا .
هرچند کلی با هم درگیر بودیم و من تذکر میدادم که نمیتونی بری اونور و شما هم اجبارا نشسته بودی
اینور(تو آشپزخونه)و نگاه میکردی .
داشتم با خودم فکر میکردم که جالبه که به حرف من گوش دادی و سعی نمیکنی بری اونور و حلاجی میکردم
که آیا متوجه حرف مامانی شدی؟نشدی؟چه پسر آقا و حرف گوش کنی شدی
که دیدم شروین بلند شد و بدو بدو رفت پشه کش رو برداشت و اومد و خم شد و با پشه کش
زد تو سر جوجه ها.به حرف من گوش داد و نرفت اونور ولی....................
بله شما زیرک تر از اونی هستی که مامانی فکر میکنه.
نتیجه اون کتک کاری هم اینه که امروز شروین هیچ جوجه ای نداره و جوجو هاش مردن