یک سال گذشت
سلام پسرک من.سلام شیطون کوچولوی من.دیدی چه زود یک سال گذشت.یک سال پر از تجربه های
جدید.پر از خنده و شادی.پر از احساسهای قشنگ.
پارسال یک روزی مثل امروز خدا شما رو به من و بابایی داد.خدایا شکرت.هزار مرتبه شکر.
خوووووووووب نگی چرا وبلاگم دیر به دیر آپ میشه ها..در اون که مامان تنبلی هستم که شکی
نیست ولی خوب بالاخره اسباب کشی کردیم و متاسفانه هنوز اینترنت خونه وصل نیست.امشب هم
مبینت عمو حسین اومده خونمون
دیشب جشن تولد داشتیم و شما حسابی بازی کردی و آتیش سوزوندی.چی بگم که وقت مراسم نق نقو
شده بودی و خوابت میاومد.ما هم تند تد کیک برش زدیم و از شما عکس انداختیم.هر چند توی همه عکسها
شما یا نق میزنی یا گریه میکنی یا حواست نیست
جالب اینجا بود که وقتی مراسم تموم شده شما سرحال بودی و داشتی بازی میکردی.
حسود خانی شدی برای خودت.خیلی هم نسبت به بابایی حساسی.دیشب بابایی شما و سونیا
کوچولو رو بغل کرده بود شما هم حساس شدی و با دستات میزدی به صورت سونیا که از بغل بابایی
بیاد پایین.حتی وقتی بابا منو هم بغل میگیره مامانی رو میزنی و ناراحت میشی
اها یک کار جال هم کردی.آخر شب که مهمونا رفتن طبق معمول سونیا دفتر نقاشی و مداد رنگی هاشو
جا گذاشته بود.یک لحظه دیدم خبری از پسرک نیست.نگاه کردم دیدم آقا کوچولو مداد رنگی برداشته و
داره دفتر نقاشی رو خط خطی میکنه.
فدای پسر دوست داشتنی خودم بشم.همه کارات بازمره شده.
وقتی داری خراب کاری میکنی و مامانی صدات میکنه فوری فرار میکنی و با آخرین سرعت در میری و
میخندی.همش هم پشت سرت رو نگاه میکنی ببینی میایم دنبالت یا نه.
امروز خونه مامان جون به عکس سه نفره پسر خاله ها و خودت نگاه میکردی.ازت پرسیدم ماهانی کو؟
با انگشت کوچولوت پسر خاله ماهان رو نشون دادی .پرسیدم محمود کو؟بازم محمود رو نشون دادی.
به قول خاله مرضیه:معلومه یک ساله شدی هااااااااااااااااااا.
خونمون پله داره ما هم برای اینکه از پله ها نیفتی جلوش یه در نرده ای زدیم.و امااااا ماجراها داریم
با پله ها.هر وقت درش باز باشه شما هر کجای سالن که باشی متوجه میشی و فورا میری سمتش
به نظر من که همیشه حواست به این پلهه هست.گاهی اوقات هم اجازه میدیم از پله ها بالابری و
لذت ببری ولی وقتی بالا میری به جای اینکه بری توی اتاق میخوای پله ها رو ادامه بدی و بری پشت بوم
هنوز 6 دندون داری چهار تا بالا و دو تا پایین.مامان جان خیلی وقته که دندون جدید در نیاوردی هاااااااا.
عجله کن مادر.مهرسا کوچولو داره میدوه اونوقت شما توپت که شوت میشه اون ور سالن غر غر میکنی
که برات بیاریمش.تنبل خان من
عاشق توپ و توپ بازی هستی.تاب سواری میکنی بیا و ببین.ماشین هم خیلی دوست داری.
چون سعی میکردی چرخهای ماشین ها رو در بیاری همه ماشین های اسباب بزای رو برداشته بودم تا
اینکه چند وقت پیش خونه مامان جون بودم دیدم کنترل تلوزیون رو مثل ماشین روی زمین سر میدی و
بازی میکنی.منم یه ماشین قرمز خوشگل دادم شما.کلی ذوق کردی و باهاش بازی میکردی و از اینور به
اونور میرفتی.چند بارم ماهان کوچولو سعی کرد ماشین رو بگیره که شما جیغ بنفش کشیدی چطوری
میفهمی باید باهاش چه مدلی بازی کرد؟
پنکه و چراغ رو میشناسی و یکسره به چراغهای خونه اشاره میکنی.جدیدا همه حرفات رو با این کلمه
ادا میکنی(هه)
آب میخوای میگی :هه.نمیخوای بازم میگی:هه.اسباب بازی میدی من میگی:هه.ازم میگیری میگی
:هه.امروز من و بابایی خواب بودیم و شما بیدار شده بودی.نشسته بودی و با صدای بلند میگفتی:
هه.هه.هه.که من و بابایی و بالاخره بیدار کردی.خلاصه که من و بابا حسابی مترجم شدیم و این
هه ها رو معنی میکنیم
کلی هم عکس دارم که سعی میکنم زود زود به این پست اضافه کنم.
پسر کوچولو دوست دارم.من و بابایی عاشق تو هستیم.بوووووس به روی ماهت
.
.
.
.
اینم تولد پسر کوچولوی من.
پسر خاله های شروین.محمود و ماهانی.
شروین و سونیای شیطون.
من نمیدونم زیر میز چیکار دارن
ببر کوچولو در حال نقاشی.البته تلاش برای خط خطی.
خداوندا شکر.هزار مرتبه شکر.از اینکه این لحظه های زیبا رو شاهد هستم و تجربه احساس زیبای مادر
بودن رو دارم دنیا دنیا متشکرم.