بابا بزرگ شروین
بازم ماجرای قصه ما از اون جایی شروع شد که پسرک ما صاحب یک دوبنده سفید شد.
و این لباس منو یاد پیژامه های راه راه بابا بزرگها میانداخت..
منم اینور و اونور دنبال پارچه راه راه گشتم تا بالاخره از توی چمدون مادر جون(مامان بابایی)پارچه مورد نظر
پیدا شد.مامان جون(مامان مامانی)هم زحمت کشیدن و اونو برش زدن و منم برای پسرکم دوختم.
و اما بیلچه:
آقا پسر قصه ما علاقه زیادی به باغبانی داره به طوری که هر وقت میره تو حیاط اولین کاری که میکنه اینه
که بیلچه رو بر میداره و میافته به جون گل و گیاههای باغچه.(کلی هم بابا ایمان رو حرص میده).وقتی که
خووووب به خدمت گلها رسید شیلنگ رو برمیداره و میخواد آب بده.
اینم بابا بزرگ کوچولوی که مشغول باغبونی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی