اندر احوالات خونه ما
شروین مامان،قند و عسل من،من و بابایی خیلی خیلی خیلی دوست داریم.همه عشق و امید ما
الان شمایی گلم..با وجود تو خونه ما رنگ و بوی خاصی داره.شادی و سرزندگی و تو به ما هدیه کردی.
همیشه دوست داریم و همیشه و همه جا کنار تو هستیم .
از وقتی شروین به دنیا اومد من در تلاش بودم که پسرکم شب به موقع بخوابه و صبح به موقع بیدار بشه
هم اینکه برای خودش خوب بود و اینکه من و بابا بتونیم درست استراحت کنیم و صبح برای پسری سرزنده و
پر انرژی باشیم و موفق هم شدم شما حوالی یازده میخوابیدی و صبح ساعت 9 نشده بیدار بودی تا الان که
اولین تابستونمون رو در جنوب کشور داریم تجربه میکنیم و هرچقدر تلاش کردم شما مثل جنوبی ها نشی،
نشد که نشدشاید چون شما هم از همین مردمی و واقعا نمیشه تابستون زود رفت لالا.
من و شما الان یه جورایی جغد وارونه داریم زندگی میکنیمآخه اینقدر گرمه که فقط شبها از خونه
میریم بیرون و هر برنامه ای هم که داشته باشیم 12 به بعد میایم خونه.
تازه دوستان کلی سربسرمون میزارن که چرا اینقدر زود میرین لالا
این روزها 12 به بعد میریم تو تخت و شما تازه یادت میافته باید بپر بپر کنی.کلی بازی میکنی و بابایی
رو اذیت میکنی و بپر بپر میکنی تا خوابت ببره.صبح هم نزدیکهای 12 با هم بیدار میشیم و روز ما شروع
میشه.
علاقه زیادی به برنامه خاله ستاره داری و هر روز که از خواب بیدار میشی باید خاله ستاره ببینی.
جالب اینجاست که چنان با ذوق و شوق و لبخند به لب نگاه میکنی که من باورم نمیشه برای بار هزارمه
داری این برنامه رو میبینی
...
در کل عاشق تلویزیون و علی الخصوص آگهی های بازرگانی هستی.هر وقت صدای پیام بازرگانی میاد
شما هرکجای خونه که باشی و مشغول هر خرابکاری که باشی بدو بدو خودت رو به تلویزیون میرسونی.
الان کلاغ پر و لی لی حوضک بازی میکنی و اعضای بدنت رو میشناسی.(سر و دست و پا و گوش و مو و بینی)
تازگی ها هم میرقصیبه شما میگم شروین برقص و شما هم دستات رو تکون تکون میدی و
میچرخونیوقتی میگم شروین ماچ کن رو هوا ماچ میکنی
گربه های محله مامان جون اینا که کلا فراری شدن.بس که شما و مامان جون راه میافتین تو کوچه و
دنبال گربه ها میکنی(نکن مادر نکن،آخر پای انجمن حمایت از حیوانات رو به خونه ما وا میکنی ها)
با پسر خاله ماهان حسابی دوست شدی و روزایی که با هم خونه مامان جون هستین حسابی شیطنت
میکنین و آتیش میسوزونین.دنبال هم میکنید و از این ور به اونور،از اونور به اینور.
چند وقت پیش وقت بازی با هم شاخ به شاخ شدین و بممممممممممممممب
تصادف کردین و حسابی گریه و زاری راه انداختین.شما با کله کوبوندی پای چشم ماهان
طفلی وقتی میرفت خونشون یه بادمجون پای چشمش سبز شده بود.
بله ،شما هم کم شیطون نیستی مادر
حسودی که جای خود دارد.نسبت به من و مامان جون احساس مالکیت میکنی .گاهی اوقات که
ماهان میره بغل مامان جون شما شروع میکنی به جیغ زدن و جیغ بنفش میکشی و از زور داد دست
و پات میلرزه.من درباره این موضوع بشدت احساس نگرانی میکنم .دوست ندارم ناراحت باشی مادر.
از من حرف شنوی داری ولی از بابایی......
در طول روز مرتب میای و از من آب میخوای و از اونجایی که لیوان آبت رو اینور اونور پرت میکنی جدا مشکل
پیدا کردم من.تازگی ها از شما میخوام که بری و لیوانت رو بیاری و شما هم بدو بدو میری و لیوان رو
پیدا میکنی و میدی دست من.بس که پسر اقا و ماهی هستی عشق مامان
یک روز بابا صدام زد که خانووووم بیا دسته گلت رو ببین
بله شما از بابا آب خواستی و بابایی هم طبق عملکرد من خواسته بری لیوان بیاری ولی شما از جات
تکون نخوردی و مرتب میگفتی آب،آب،آب
بابا:پسرم برو لیوانت رو بیار
پسر:آب
بابا:باباجان برو لیوانت رو بیار
پسرک:آب
مامان:عزیزم برو لیوان رو بیار
پسرک بدو بدو میره و لیوان رو میاره
بله و اینه قصه این روزهای خونه ما