من غذا میخورم
سلام کوچولوی من.الهی فدات بشم که جدیدا سر و شیطون شدی و اجازه نمیدی مامانی
بیاد وبلاگت رو آپ کنه .نمیگی خاله مرضیه غر غر میکنه که مطلب ننوشتم
آقا کوچولو شما تقریبا دو هفته ای هست که غذا میخوری.اینقده من هول بودم زودتر از شش ماهگی
شروع کردم به غذا دادن.البته شما از من هول تر بودی چون خیلی وقته چشمت دنبال غذای سفره اس
اوایل، وقت غذا ما رو میز بودیم و شما پایین، اینقدر مظلوم نگاه میکردی و بعد غر غر میکردی که اجبارا رو زمین
نشستیم.سفره انداختیم و بابایی آقا کوچولو رو میخوابوند کنار سفره.شما هم با اون دو تا چشم قلمبه
خیره خیره سفره رو نگاه میکردی.کم کم حواست رفت پی لقمه های غذاطفلی بابایی میگفت
گناه داره بچه ام ببین چطوری دونه دونه لقمه های منو میشماره.آخ که چقدر بانمک نگاه میکردی .
مسیر قاشق رو تا وقتی بزاریم توی دهان دنبال میکردی و چشمات رو تا بیشترین حد ممکن باز
اولین غذایی که خوردی فرنی بود.یادم به غذا خوردنت که میافته خنده ام میگیره.
فرنی رو نشونت دادم و جلوی شما گرفتم شما هم با اخم نگاش کردی بعد گذاشتم دهنت بازم با اخم
زبون زدی و همه رو دادی بیرون .فکر کردم خوشت نیومده باز زبون زدی و ایندفه بدون اخم فرنی رو خوردی
ولی باز همه رو دادی بیرون.فدات بشم من که نمیتونستی قورت بدی.فکر میکردی اینم مثل شیر باید مک
بزنیکلی سعی کردی مک بزنی دیدی نمیشه و همه میاد بیرون.بعد شروع کردی نق نق کردن
مامانی فدات بشه.تندی نق میزدی میگفتی مامانی به دادم برس.مامانی هم که خودش غش غش
میخندید.
خلاصه که فکر نکنم چیزی از اون غذا رو خورده باشی در واقع فقط مزه اش رو چشیدی.
ولی گلکم کم کم راه افتاد.الان قاشق اول رو همچنان با اخم میخوری ولی سریع شروع میکنی
به خوردن و خودت دهنت رو باز میکنی و منتظر غذایی
تا حالا فرنی و حریره بادام و سرلاک برنج خوردی.
از بین میوه ها هم اناناس و سیب رو مزه کردی.آواکادو و پوره گلابی هم خوردی.
گاهی وقتا بازیت میگیره.مامانی فرنی میده شما میخوری ولی با دهن پر شروع میکنی به پوف پوف کردن.
هم خودت رو کثیف میکنی هم مامانی رو.منم که سر خوش با ذوق نگات میکنم.دوست دارم هر چی
دلت میخواد رو بدون استرس تجربه کنی.شما پووف پوووف میکنی،بازی میکنی،دستت رو میزنی به دهنت
که پر از فرنی هست و میمالونی به لباسات.منم خوشحال که داری تجربه کسب میکنی .
به این فکر نمیکنم که داری خودت رو کثیف میکنی .به این فکر میکنم که همه این کارا رو برای اولین بار
انجام میدی و همه برات عجیب و لذت بخشه.
پریشب یه کوچولو آواکادو دادم تست کردی.خیلی خوشت اومده بود.دستامو محکم گرفته بودی و
اجازه نمیدادی من قاشق رو بردارم.وقتی هم میخواستم باز قاشق رو پر کنم بزارم دهنت طاقت نداشتی
و نق میزذی.فکر کردم دلت غذا میخواد.خوشحال برات سرلاک آماده کردم .اولین قاشق رو که خوردی
زدی زیر گریه.من چی میدیدم؟
پسرک من دلش آواکادو میخواست.همش به اون نگاه میکردی و گریه میکردی