شروین جانشروین جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

شروین عشق کوچولوی ما

برگی از دفتر خاطرات1

1391/4/20 11:51
نویسنده : مامان شروین
617 بازدید
اشتراک گذاری

پسرک من شما یک دفتر خاطرات پیش من داری  و من تصمیم دارم مطالب اون رو اینجا بنویسم.

1390/7/5

امروز دقیقا سه ماه و هشت روزه که من و بابایی متوجه شدیم خدا یه هدیه کوچولو و خوشگل به ما داده

و تو رو توی دل مامانی گذاشته.

من و بابایی الان مالزی هستیم برای اینکه بابایی دکتراش رو بگیره و خیال من و تو رو راحت کنه.تا الان 5 بار

تو رو دیدیم.

بار اول تو یک گردی سیاه و کوچک بودی و دکتر با دیدنت به خاطر داشتن این هدیه قشنگ به ما تبریک گفت

بار دوم هفت هفته از عمرت میگذشت و شبیه یه لوبیای کوچولو بودی.اون روز من و بابایی برای اولین بار

صدای تپش قلب کوچکت رو شنیدیم و اشک مهمان چشمهای من شد.قلب کوچکت تند و تند میزد.

سومین بار به طور ناگهانی دردی رو توی دلم حس کردم و نگران تو عزیز دلم شدم.من و بابا تصمیم گرفتیم

خارج از وقت دکترمون بریم بیمارستان تا از سلامت کوچولومون مطمئن بشیم.

خانوم دکتر تو رو به من نشون داد و با خنده گفت نی نی سالمه.انگار دنیا رو به من دادن

تو بزرگ شده بودی و یه کله بزرگ داشتی.تو راه برگشت به خونه من همش برات شعر میخوندم:

کله گنده داریم.............. چشم قلمبه داریم

بابایی هم میگفت هیچم اینطور نبود نی نی من خیلی هم مانکن بود.

چهارمین بار که دیدمت.تو یه بچه کامل بودی و دست و پاهات رو تکون میدادی.بابا ایمان شوکه شده بود

باور نمیکرد که یک موجود به این کوچکی بتونه دست و پاهاش رو تکون بده

خانوم دکتر دست ها و پاها و شکم و سر کوچولوت رو به ما نشون داد ولی نتونست بفهمه نی نی من

دختره یا پسر.واسه من و بابا سلامتی تو مهم بود ولی خاله مرضیه و مامان جون(مامان مصی)خیلی

دوست داشتن هر چه زودتر بفهمن تو دختری یا پسر.

اقا محمود(پسر خاله راضیه)هم همش میگفت نی نی خاله باید پسر باشه.

بار پنجم که تو رو دیدیم دقیقا چهار روز پیش بود.تو بزرگتر شده بودی و وزن و قدت هم خداروشکر طبیعی

بود.دکتر به من و بابایی گفت تو پسری.بله عزیزکم پسری یه پسر دوست داشتنی.

بابایی از همه لحظات سونوگرافی فیلم گرفته.انشالله بعدا همه رو میبینی.

پسرکم من  و بابا بی صبرانه منتظر بزرگ شدن تو  و در اغوش کشیدنت هستیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)