شروین جانشروین جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

شروین عشق کوچولوی ما

خانواده دوست داشتنی من

1391/9/3 0:19
نویسنده : مامان شروین
593 بازدید
اشتراک گذاری

5 آبان 1391

خوب خوب خوب.بعد از یه تاخیر درست و حسابی مامان شروین اومد.

سلامی بلند بالا خدمت شیطونک خودم و همه دوستانی که لطف میکنن و به وبلاگ ما سر میزنن.

دو هفته ای میشه که برگشتیم ایران و حسابی سرمون شلوغ بوده .نتیجه اش هم این شده که

مامان شروین تنبل وقت نکرده وبلاگ گل پسرشو به روز کنه.

روزهای اول خیلی سخت گذشت.شروین به شلوغی عادت نداشت و همش نق نق میکرد.خاله ها و دایی و عموها و عمه و صد البته مادر بزرگ و پدر بزرگها همه دوست داشتن پسری رو بغل کنند .و انتظار داشتن پسری به رووشون لبخند بزنه

و اما پسرک ما همه رو با تعجب نگاه میکرد و گهگاهی هم نق و نوق میکرد و دوست داشت بغل

مامان و بابا باشه.

نرم نرمک شروین به تغییر چهره ها و محیط زندگی عادت کرد و الان حسابی اخت شده.

بالاخره در هشت ماه و هشت روزگی کوچولوی ما چهاردست و پا رفت و یکی دوروز بعدش

نشست.چیکار میشه کرد تنبل خانی داریم ما

همچنان دو تا دندون داره و با لثه های بالاش حسابی درگیره و یکسره انگشتش رو به لثه های

بالاش میکشه و هرچی که دم دستش باشه رو دهن میکنه و موهاشو به شدت میکشه.الهی

مادر فدات بشه که کار خاصی برات نمیتونم بکنم جز انتظار و انتظار و انتظار.و چه سخت و شیرینه

این انتظار .سخته که بینی جگر گوشه ات داره درد میکشه و شیرینه چون نوید اومدن مرواریدهای تازه رو میده.

اوایل رابطه ات با باباجون(بابا عباس)خیلی خوب نبود و میترسیدی.برعکس پسر خاله ات که فکر

میکننه بابا عباس فقط مال خودشه .ولی بابایی اینقدر پلی تیک زد و شما رو بغل کرد و توی خونه

چرخوند.اینقدر باهاش رفتی تو کوچه و رفت و امد ماشین ها و موتورها رو نگاه کردی که بالاخره باهاش آشتی شدی.

دیشب ما و خاله راضیه خونه باباجون بودیم.شما و پسر خاله هم توی هال در حال بازی بودین

همچین که صدای در حیاط و اومد و باباجون رو دیدین.ماهان جیغ کشید و باباجونم باباجونم می

گفت و رفت دم در هال. و شما هم از خوشحالی جیغ کشیدی و شروع کردی به چهار دست و پا

رفتن بعد یکی دو قدم متوجه شدی سرعتت کمه و خودت رو انداختی رو زمین و به صورت سینه

خیز و با سرعت بیشتر رفتی دم در هال که بابایی شما رو بغل کنه

قربون پسرک خودم بشم که این روزها حسابی دلبری میکنه.

و اما پرنده بازی پسرک من.عموی شروین یه لیکوی اهلی داره که حسابی لوسه و همش دوس

داره بیاد زیر پا خودشو جمع کنهو بخوابه.شروین اولین باری که دیدش سریع عکس المل نشون

داد و جیغ کشید و با چشم همش اونو دنبال میکرد و طی یک حرکت ناگهانی گردن لیکو رو توی

دستش گرفت و جیغ همه رو دراورد.

دیروز پسری کلی با جوجو بازی کرده و سینه و خیز و چهار دست و پا جوجو رو دنبال

میکرد.جوجوی لوس هم میخواست بیاد زیر شکم شروین لالا کنه که باز پسری گردنشو

گرفت.اینقدر سفت گرفته بود و از خوشحالی جیغ میزد که بابایی مجبور شد دونه دونه انگشتهای

شروینو باز کنه تا جوجو سالم بمونه.

جوجو رو گذاشتیم توی قفس که یه نفس راحت بکشه ولی امان از دست این شیطونک ما.از

اونجا که قفس جوجو گرد بود توپ پسری ششد و شروین قفس جوجو رو با خود جوجو مثل توپ

قل میداد و باهاش بازی میکرد.طفلی جوجو.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)