پایان هفت ماهگی
موش موشی من دیگه هفت ماهت تمام شده و الان هفت ماه و یک روزه هستی
هفت ماه پیش ،پنجشنبه ،20 بهمن ماه 1390 ،ساعت 2:25دقیقه ظهر چشمات رو به دنیای ما باز کردی.
هیچ وقت هیچ وقت اون روز از خاطر من نمیره.حتی کم رنگ هم نمیشه.
وقتی به اون پنجشنبه فکر میکنم دلم پر از شوق میشه و برای همیشه میگم:خدایا شکرت.شکرت که من رو
لایق این فرشته کوچولوت دیدی.
هفت ماه گذشت.هفت ماهی که هر روزش و هر لحظه اش دنیایی نو بود واسه من.دنیایی پر تجربه های
نو و قشنگ.
الان دیگه شما یه مروارید کوچولو توی دهنت داری و همش دستت به دهنته.
عاشق روروئک سواری هستی و با سرعت از این ور خونه میری اونور.وقتی من در یخچال رو باز میکنم با
سرعت میای و زودتر از مامانی توی یخچالی و بلافاصله میخوای رب انار رو از در یخچال بگیری
جارو برقی که میکشم شما هم توی روروئکت نشستی و پا به پای جاروبرقی میای با چشم اونو دنبال
میکنی.جدیدا هم که میخوای دسته جارو رو از من بگیری.
وقتی توی اشپزخونه در حال آشپزی ام شما هم کنار منی و در حال رفت و آمد به بالکن.میری اونجا به
خاطر اختلاف سطحش با آشپزخونه نمیتونی بیرون بیای.یکم میمونی و بعد منو نگاه میکنی و شروع
میکنی به نق نق کردن که شما رو نجات بدم.فدای موشی خودم و شیطونی هاش بشم من
سینه خیز میری ،به حالت چهار دست و پا میمونی و خودتو به جلو و عقب تکون تکون میدی.
نشستنت خیلی بهتر شده ولی بازم یکم که بشینی از یه طرف کج میشی
وقتی بابایی تو اتاق باشه و من تو سالن،شما یکسره بین اتاق و سالن در حال روروئک سواری هستی.
امروز پیش بابایی بودی .صدات زدم.با سرعت از اتاق دراومدی و اومدی پیش من.دستاتم دراز کردی که
بغلت کنمعزیزک من، آغوش من همیشه همیشه به روی تو بازه.چه الان،چه وقتی که
مرد کوچک من بزرگ بشه.
اوه اوه از خودزنی که میکنی نگفتم.من نمیدونم چه عادتیه که شما داری.وقتی خوشحالی دو تا دستت رو
مشت میکنی و محکم میزنی به شکمت وقتی هم ناراحتی باز همین کارو میکنی.محکم میزنی هاا.
نکن پسرکم.نکن عشق مامانی.اینکارا رو با خودت نکن
بابایی تعریف میکنه که وقتی بچه بوده و شیطونی میکرده باباش(باباجون شما)اینجوری تهدید میکرده و
میگفته:الان یه سنگی میندازم توی بیابون خدابابایی هم میترسه که اگه باباش سنگ بندازه ؟؟؟
وااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااااای
وقتی شما اینطوری میزنی به شکمت .میگم ایمان بگو سنگ میندازم به بیابون خدا
بابایی هم میگه :نه خانوم ،این تهدید واسه مسائل مهمتر و حساستر باید اجرا بشه
حالا من که میدونم اگه قرار به سنگ انداختن باشه شما نمیترسی که هیچ.پا به پای بابا سنگ میندازی
فدای شما و شیطنت هات بشم من.موش موشی مامان