دیدی گفتی ماما
پسرک من در سن نه ماه و دو روزگی گفت ماما.الهی قربون اون ماما گفتنت بشم من.
شما میگی دده،ببه،اده،و حسابی باصدای بلند حرف میزنی .ولی بالاخره بصورت معنا دار منو
صدا کردی و گفتی ماما
وقتی کارت گیر باشه و مامان لازم باشی منو نگاه میکنی و میگی ماما ماما.
عاشقتم،عاشق ماما گفتنتم کوچولوی من.
چند شب پیش خونه مامان جون سر سفره شام بودیم ساعتی قبل شام شیر خورده بودی.منم
به گمان اینکه الان گرسنه نیستی و غذا نمیخوای برات شام نیاوردم و دوتایی نشستیم سر
سفره.قاشق اول ماست رو خوردم و شما نگاه کردی،قاشق دوم رو هم از اول تا وقتی من خوردم
بازم نگاه کردی،قاشق سوم رو که بلند گردم با تعجب نگام کردی و به صورت معترض داد
زدی.ماماااااا ماماااااااا.بله شما حسابی معترض بودی و شروع کردی به ماست خوردن.جالب اینکه
اجازه نمیدادی من بخورم.همین که میخواستم بخورم باز میگفتی:ماماااااااااااااا.و اینطوری شد که
مجبور شدم به شما شام بدم و خودم بعد از همه شمام بخورم.
یعنی عاشق این اداهات شدم من.خوردنی من